سفارش تبلیغ
صبا ویژن

وقتی کلید حل مشکلش را یافت؟!

پنج شنبه 88/8/28 10:50 صبح| | نظر

وقتی کلید حل مشکلش را یافت؟!

مرد به گذشته پرمشقت خویش مى‎اندیشید، به یادش مى‎افتاد که چه روزهاى تلخ و پر مرارتى را پشت سر گذاشته، روزهایى که حتى قادر نبود قوت و غذای روزانه زن و کودکان معصومش را فراهم نماید. با خود فکر مى‎کرد که چگونه یک جمله کوتاه، فقط یک جمله که در سه نوبت گوشش را نواخت، به روحش نیرو داد و مسیر زندگایش را عوض کرد و او و خانواده‎اش را از فقر و نکبتى که گرفتار آن بودند نجات داد.

او یکى از صحابه رسول اکرم بود. فقر و تنگدستى بر او چیره شده بود. در یک روز که حس کرد دیگر کارد به استخوانش رسیده، با مشورت و پیشنهاد زنش تصمیم گرفت برود و وضع خود را براى رسول اکرم شرح دهد و از آن حضرت استمداد مالى کند.

با همین نیت رفت، ولى قبل از آن که حاجت خود را بگوید این جمله از زبان رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) به گوشش خورد: «هر کس از ما کمکى بخواهد ما به او کمک مى‎کنیم، ولى اگر کسى بى نیازى بورزد و دست حاجت نزد مخلوقى دراز نکند، خداوند او را بى نیاز مى‎کند.»

آن روز چیزى نگفت و به خانه خویش برگشت. باز با هیولاى مهیب فقر که همچنان بر خانه‎اش سایه افکنده بود روبرو شد، ناچار روز دیگر به همان نیت به مجلس رسول اکرم حاضر شد، آن روز هم همان جمله را از رسول اکرم شنید: «هر کس از ما کمکى بخواهد ما به او کمک مى‎کنیم، ولى اگر کسى بى نیازى بورزد، خداوند او را بى نیاز مى‎کند.»

این دفعه نیز بدون این که حاجت خود را بگوید، به خانه خویش برگشت، و چون خود را همچنان در چنگال فقر ضعیف و بیچاره و ناتوان مى‎دید، براى سومین بار به همان نیت به مجلس رسول اکرم رفت، باز هم لب‎هاى رسول اکرم به حرکت آمد و با همان آهنگ که به دل قوت و به روح اطمینان مى‎بخشید؛ همان جمله را تکرار کرد.

این بار که آن جمله را شنید، اطمینان بیشترى در قلب خود احساس کرد. حس کرد که کلید مشکل خویش را در همین جمله یافته است. وقتى که خارج شد با قدم‎هاى مطمئن‎ترى راه مى‎رفت. با خود فکر مى‎کرد که دیگر هرگز به دنبال کمک و مساعدت خواستن از بندگان نخواهم رفت. به خدا تکیه مى‎کنم و از نیرو و استعدادى که در وجود خودم به امانت گذاشته شده، استفاده مى‎کنم و از او مى‎خواهم که مرا در کارى که پیش مى‎گیرم موفق گرداند و مرا بى نیاز سازد.

با خودش فکر کرد که از من چه کارى ساخته است؟ به نظرش رسید عجالتا این قدر از او ساخته هست که برود به صحرا و هیزمى جمع کند و بیاورد و بفروشد. رفت و تیشه‎اى عاریه گرفت و به صحرا رفت، هیزمى جمع کرد و فروخت. بدین وسیله لذت حاصل دسترنج خویش را چشید. روزهاى دیگر به این کار ادامه داد تا تدریجا توانست از همین پول براى خود تیشه و حیوان و سایر لوازم کار را بخرد. باز هم به کار خود ادامه داد تا صاحب سرمایه و غلامانى شد.

روزى رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) به او رسید و با تبسم‎ فرمود: «نگفتم هر کس از ما کمکى بخواهد ما به او کمک مى‎دهیم، ولى اگر بى نیازى بورزد خداوند او را بى‎نیاز مى‎کند.»(1)

 

--------------------------------------------------------------------------------
پی نوشت:

1- اصول کافى، ج 2، ص 139 (باب القناعة ) / سفینة البحار، ماده "قنع" .

برگرفته از داستان راستان، ج1، مرتضی مطهری، با اندکی تصرف .

گروه دین و اندیشه تبیان، هدهدی .


مشترک RSS وبلاگ شوید

آرشیوها

پیوند‌ها